امیدوارم بودم بتونم این خط چشم رو صاف بکشم و کارم
باهاش تموم بشه. باالخره اون رو درست می کنم، بسته ی خط
چشم رو روی کانتر پرت و دوباره و سه باره خودم رو توی
آینه چک می کنم، دستگاه استروفونیکم، پخش صدا، رو
خاموش می کنم و با عجله به سمت راهرو می رم.
مامان روی آخرین پله ایستاده و با دقت تیپم رو از نظر می
گذرونه. لباس رو مرتب می کنم و صاف می ایستم. 
می دونم، می دونم! من هجده سالمه و نباید به چیزی که
مادرم فکر می کنه اهمیتی بدم. اما تو توی خونه ی الیس
زندگی نکردی.
مامانم اضطراب داره. نه از اون دسته از نگرانی ها که با
کمی قرص کنترل می شوند. و وقتی که مامان پریشون باشه،
همه با اون رنج زندگی می کنند! فکر می کنم به همین
خاطره که پدرم صبح ها قبل از بیدار شدن اون به سرکار می
ره، در نتیجه مجبور نیست با اون سرو کله بزنه.
مامان می گه:»از شلوارت متنفرم، کمربند رو دوست دارم.«
و با انگشت اشاره به هر کدوم از اون ها اشاره می کنه.
-و اون سر و صدایی که تو به موسیقی گوش می دادی سرم
رو درد اورد. ممنون که خاموشش کردی.
-صبح تو هم بخیر، مامان.
قبل از پایین اومدن از پله ها این رو می گم و بوسه آرومی
روی گونه اش می نشونم. با نزدیک شدن بهش، عطر قوی
مامان بینیم رو می سوزونه. مامان توی لباس تنیس آبی 
رنگش خیلی زیبا بنظر می آد. هیچکس نمی تونه بهش اشاره
کنه و ازش انتقاد کنه.
مامان می گه:»مافین مورد عالقه ات رو برای روز اول
مدرسه ات خریدم.«
و کیسه ای رو از پشت سرش بیرون آورد.
می گم:»نه، ممنون.«
به دنبال خواهرم اطراف رو نگاه می کنم.
-شلی کجاست؟
-توی آشپزخونه.
-مراقب جدیدش هنوز اینجاست؟
-اسمش بغداست. و نه. کمتر از یه ساعت دیگه می آد.
-بهش گفتی لباس پشمیش پوستش رو تحریک می کنه؟ و
اینکه موهاش رو می کشه؟
اون همیشه با رفتار های عصبیش آزردگی و سوزش ناشی
از حس پشم روی پوستش رو نشون می ده. کشیدن موهاش
یه چیز جدیده و به بالیای کوچک اشاره می کنه. فاجعه های
خونه ی من تقریبا مثل یه ماشین خرابه، پس دوری از اونها
واجبه. 
-آره. و آره. امروز صبح از عصبانیتم بهش گفتم، بریتنی.
اگه به کارهاش ادامه بده مجبوریم پرستار دیگه ای براش پیدا
کنیم.
به سمت آشپزخونه می رم، نمی خوام به ادامه ی حرف های
مادرم و نظریه هاش درمورد چرایی ضربه های خشن شلی
گوش بدم.
شلی روی صندلی چرخدارش نشسته و مشغول خوردن غذای
مخلوط مخصوصشه. چون خواهرم حتی در سن بیست
سالگی مثل مردم توانایی جویدن و بلعیدن غذا رو بدون
محدودیت های فیزیکی نداره.
در حقیقت، غذاها راهشون رو به روی چونه، لب ها و گونه
هاش پیدا می کنند.
-سالم شلی. دانلود رمان
به سمتش خم می شم و صورتش رو با دستمال سینه تمیز می
کنم.
-امروز روز اول مدرسه است. برام آرزوی موفقیت کن. 
شلی دست هاش رو باز می کنه و لبخند کجی بهم می زنه.
لبخندی که من عاشقشم.
ازش می پرسم:»می خوای بغلم کنی؟«
اما می دونم می خواد.
دکترها همیشه بهمون می گن هر چه شلی تعامالت بیشتری
داشته باشه، بهتر می شه. 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Veronica پیکاسو گرافیک اموزش و پرورش ویستا رایانه چت قشم,قشم چت,درگهان چت,چت درگهان,خليج چت,چت خليج,چت بندر استارتاپ های آمورشی جهان زیبای من من نوشت کارشناس دیجیتال مارکتینگ بررسی و تحلیل رخ داد های سیاسی ایران با دیدی منصفانه